ابراهیم و آتش و گنجشک
نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن
هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش
انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...
و خوشا به حال گنجشکان سرفراز
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 2:4 توسط sobhan nt
|
سلام من سبحان ntهستم 15 سالمه دمتون گرم اومدین قدم رنجه کردین خو بریم سر اصل مطلب اول اگه نظر ندی دعا میکنم سوسک بره تو شلوارت دوما انتقادات وپیشنهادات گرم شما را پذیراییم خخخخخخخخخ