عکس خودم گذاشتم تو ادامه مطلب
رمز داره ولی به خیلیا میدم بیان وب بگین تا بتون نشون بدم
رمز داره ولی به خیلیا میدم بیان وب بگین تا بتون نشون بدم
خبرهایی شنیده می شود که حاکی از بر کما رفتن و وخیم بودن حال آقای رویگریست دروغ است.
خدا را شکر ایشان خطر اصلی را پشت سر گذاشته اند. وضعیت جسمی آقای رویگری روبه بهبود است و درچند روز آینده به بخش منتقل می شوند.
از دوستان و همکاران آقای رویگری که نگران حال این هنرمند بودند و به عیادت ایشان آمدند بسیار سپاسگزاریم.
بهزاد رحیم خانی وپویا امینی بازیگران سینما و تلویزیون که روزگذشته به
عیادت آقای رویگری رفته بودند دراین باره گفتند: خداروشکر اوضاع عمومی
ایشان بهتر است و هوشیار هستند.
کیارش رویگری نیز درباره ی علت بستری شدن پدرش در بیمارستان اظهار کرد: پدرم یک سکته خفیف مغزی داشته است و در حال حاضر در بخش مراقبت های ویژه درحال ریکاوری شدن هستند.ایشان در چند روز آینده به بخش منتقل می شوند . متاسفانه ئقتی خبر بیماری و بستری شدن پدرم را شنیدم در ایران نبودم و آنطور که به من اطلاع داده شد، ایشان به علت سرگیجه به بیمارستان منتقل شده و تشخیص اولیه مبنی بر رد یک سکته مغزی و یک لخته خون بوده است ومن به محض با خبر شدن به ایران آمدم تا در کنار پدرم باشم.
همسر ایشان درمورد آخرین وضعیت بیماری رضا رویگری گفت: وضع عمومی رضا الحمدالله خیلی خوب است. دکتر روز اول گفتند ایشان هوشیاری کامل دارد ولی چون یک سکته خفیف مغزی را رد کرده است، چند روزی زمان نیاز دارد که بتواند تحرک کامل داشته باشد.
از لحاظ جسمی بدنشان سلامت است فقط مقداری در حرکت دستشان مشکل وجود دارد که آن هم بستگی به از بین رفتن لخته خون دارد، حرکت یکی از پاهایشان نیز مشکل داشت که الان خدا را شکر برطرف شده است و می توانند پایشان را تکان بدهند. ایشان درباره ی دلیل اصلی سکته افزود:
رضا دو سال پیش طی یک عمل قلب ضربان قلبش کنترل شد و برای ادامه ی مداوا نیاز به مصرف یک قرص بود که از لخته شدن خون جلوگیری می کرد ولی متاسفانه ایشان یک سال و نیم از مصرف قرص خودداری کردند و به قول خودشان چون به دنبال ورزش و مصرف غذای سالم بودند نیازی به مصرف قرص نبود این امر باعث لخته شدن خون در سر رضا شد.
البته
هرشخص دیگری بود چهار ماه پس از قطع مصرف قرص دچار این عارضه می شد اما
برای رضا به علت تحرک کاری و ورزشی که داشت به تعویق افتاد. از مردم
میخوام برای سلامتی رضا دعا کنند.
همسر ایشان در آخر گفت: رضا پیامی برای مردم داشت که« عاشقتونم و دوستون دارم و محتاج دعایتان هستم».
خدا رو شکر استقلال رفت صدر دهن این لنگی ها بیچاره بسته شد حالا دوباره
فقط باید به شیشون بنازن جدولو نیگا کنین استقلال رفت صدر جدول تا
دوباره دهن این لنگیا بسته بشه
سایت دیلی میل در خبری نوشت: وقتی دختران کوچک در حال شنا در سواحل منهتن بودند، عکاس متوجه کوسه سفید شد.
در این عکس شما شاهد این هستید که این کوسه خطرناک تا چه اندازه به این دختران نزدیک شده است.
بقیش ادامه مطلب
در یک روز سرد و بارانی به قصد تفریح رفتیم پیادهروی (خاک بر سرمان، از بس تفریح نکردهایم به قدم زدن روی پیادهروهایی که از میدان مین هم خطرناکترند میگوییم تفریح!) بین خودمان باشد، اما از آخرین باری که به قصد تفریح از منزل زدیم بیرون، سالها میگذشت و... بگذریم.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، دیروز به این نتیجه رسیدیم که معابر تهران برای پیاده روی به اندازه اتوبان تهران ـ کرج ناامن است.
باور بفرمایید در طول زندگی پربارمان! فقط یک بار تصادف کرده ایم آن هم دیروز که بدون در نظر گرفتن موارد ایمنی وارد پیاده رو شدیم! چند ثانیه بیشتر از حضورمان در پیاده رو نگذشته بود که حس زیبای پرواز را تجربه کردیم! بعد از فرود نه چندان موفقیت آمیزمان با الفاظ شیرین موتورسوار محترم مواجه شدیم که از شکسته شدن چراغ موتورشان بسیار ناراحت بودند و مدام می فرمودند: «مگه کوری، موتور به این بزرگی رو نمی بینی؟» به هر حال بخیر گذشت، آسیب چندانی ندیدیم و آقای موتورسوار هم آقایی کرد، رضایت داد و رفت. بعد خواستیم در مورد فرهنگ گفتاری ایشان چیزی بگوییم که یادمان افتاد در زندگی هر انسانی چیزهایی هست که به خودش هم مربوط نیست، چه رسد به ما و شما. خلاصه بعد از این ماجرا خواستیم قید پیاده روی را بزنیم و برگردیم کنج خلوت تنهایی خودمان، اما چون قصدمان صرفا تفریح بود، به روی خودمان نیاوردیم و به قدم زدنمان در حریم پرخطر پیاده رو ادامه دادیم!
جایتان خالی چند قدم بیشتر نرفته بودیم که یکهو احساس کردیم زیر پایمان مین منفجر شد! چون هرچه گل و آب لجن بود از چارگوشه سنگفرش پاشید روی شلوارمان و... به هر حال وانمود کردیم اتفاقی نیفتاده، چیز مهمی هم نبود به راهمان ادامه دادیم. همین جور که داشتیم وانمود می کردیم خیلی به ما خوش می گذرد، از پشت گردنمان احساس گرمای عجیبی کردیم. لحظه به لحظه این گرمای ملایم، داغ و داغ تر می شد تا این که کار به جای رسید که از شدت درد، فریاد سوختم، سوختم سر دادیم، اما بجز آقایی که فرمودند: «خفه بابا» کس دیگری اهمیت نداد. خلاصه به هر بدبختی که بود خودمان را از شر ته سیگاری که پس یقه مان جا خوش کرده بود، خلاص کردیم. چند جوان آن طرف تر به ما می خندیدند. خواستیم چیزی بگوییم، اما فکر کردیم اعصابمان به هم می ریزد و تفریحمان خراب می شود!
به راهمان ادامه دادیم چند دقیقه بعد وسط خیابان دعوا شد ـ به ما چه! ـ پدری فرزند دلبندش را می نواخت، آن هم محکم ـ آن هم به ما چه ـ جوان معلوم الحالی چیزهای مشکوک می فروخت! خانمی فال حافظ و... بگذریم. برگشتیم منزل، قصدمان این بود که سراغ منشور حقوق شهروندی برویم تا ببینیم درخصوص این مسائلی که عرض کردیم، چیزی در این منشور قید شده است یا نه، اما سرعت اینترنت آنقدر بالا بود که ترسیدیم مودممان بترکد و اینترنت بپاشد روی سر و صورتمان. بی خیال منشور شدیم و با خودمان گفتیم که ای کاش مسئولان محترم، توافق ژنو ، حل مشکل فیسبوک وخیلی چیزهای دیگر را بی خیال شوند و در عوض کمی روی فرهنگ خودمان کار کنند.